درباره رمان: در مورد افسانه دون ژوان هم تا جایی که من می دونم ، دون ژوان در حقیقت مرد بسیار جذابی بوده که زنهای طبقه اشراف را اغوا می کرد ، زندگی انها را به نابودی می کشاند و در نهایت نیز پدر انها را می کشت . زنان قدرت مقاومت در برابر جذابیت مردانه او را نداشتند . تا اینکه یک شب دون ژوان روح یکی از این پدرها را در گورستان می بینه و اون را برای شام به خونه دعوت می کنه اما موقع خداحافظی روح پدر دست اون را می گیره و با خودش به جهنم می بره . توی جهنم به اون می گن باید لباس دلقک ها را بپوشه . دون ژوان اعتراض می کنه که من در زندگی زنان زیبای زیادی را از ان خود کرده ام . چطور چنین چیزی از من می خواهی و شیطان بهش می گه اگر اسم یکی از این زنان را بگی حرفت را قبول می کنم . زنان از جلوی چشم دون زوان رد می شوند اما اون هیچ کدام را به خاطر ندارد.
قسمتهایی از رمان:
- بزرگترین بدبختی برای یک مرد ، یک ازدواج موفق است ! چون دیگر هیچ وقت به طلاق نمی اندیشد .
- وقتی مردی احساس خرسندی و قناعت می کند ، فرصت هایی را که خود به خود پیش می آیند ، نادیده می گیرد ، زیرا فکر می کند نیاز به چیز دیگری ندارد .
- یک مرد برای جهل خود نیز مسئولیت دارد . جهل نوعی خطا محسوب می شود به همین دلیل است که هیچ چیز نمی تواند انسان را از گناهی که انجام داده تبرئه کند.
- صداقت بیش از اندازه هرگز سر انجام خوبی ندارد.