نام کتاب: بلندی های بادگیر
نویسنده: امیلی برونته
مترجم: علی اصغر بهرام بیگی
انتشارات: جامی
زمان: ۱۸۰۱ میلادی
مکان: انگلستان (شهرستان یورک شایر)
پدر و مادر “هیثکلیف” که کولیاند، او را رها کردهاند و آقای “ارنشاو”، مالک عمارت “وادرینگ هایتس” (در یورک شایر) در سفری که به “لیورپول” داشته او را با خود به روستا می آورد. آقای ارنشاو، هیثکلیف را بسیار دوست دارد و او را همچون فرزندان خویش بزرگ میکند.
پس از مرگ ارنشاو پیر، عمارت به پسرش “هیندلی” می رسد و او که شخصیتی پست و بلهوس است، هیثکلیف جوان را که همواره مورد تنفرش بوده است، رنج میدهد. در عوض، “کاترین”، دختر ارنشاو با او تفاهم دارد و هثیکلیف با همه شخصیت پرشور و خشن خود عاشق او میشود. اما روزی میشنود که کاترین میگوید هرگز خود را تا آن حد پایین نخواهد آورد که با آن کولی ازدواج کند.
هیثکلیف که غرور وحشیاش عمیقاً جریحهدار شده است، خانه را ترک میگوید و سه سال بعد، پس از اندوختن ثروت بازمیگردد. در غیاب او، کاترین با “ادگار لینتون”، پسر مالک عمارت “تراش کراس گرینج” ازدواج کرده است. برادرش، هیندلی که قمارباز و دائم الخمر شده، نیز ازدواج کرده است و اکنون با کمال میل از هیثکلیف ثروتمند استقبال میکند. اما هیثکلیف از این پس تنها برای انتقام زنده است. عشقی شدید و تلخ او را به کاترین پیوند میدهد که گویی افسون این عشق او را نیز منقلب کرده است و هنگامی که دختری به نام “کتی” به دنیا میآورد، خود از همان عشق میمیرد.
در این میان، هیثکلیف با “ایزابل”، خواهر ادگار لینتون، ازدواج میکند. ولی او را دوست ندارد و با بیرحمی با او رفتار میکند. هیثکلیف بر هیندلی و پسرش “هیرتون” نیز تسلط دارد و برای اینکه از رفتار بد هیندلی با خود در آن زمان که کودک بود انتقام بگیرد، هیرتون را در شرایطی نگاه میدارد که مثل حیوانی وحشی و بیسواد بار آید. سپس، کتی را نزد خود میآورد و او را مجبور میکند تا با پسر عقبافتاده و نفرتانگیزش ازدواج کند. بدین ترتیب هیتکلیف صاحب دو عمارتِ “وادرینگ هایتس” و “تراش کراس گرینج” می شود؛ چون هم تنها وارث ادگار و کاترین یعنی کتی (کاترین جوان) و هم تنها وارث هیندلی یعنی هیرتن را در چنگ خود دارد …
بلندیهای بادگیر که در ایران به نام عشق هرگز نمیمیرد و واترینگ هایتز نیز شناخته میشود یکی از رمانهای کلاسیک و شاخص دوره ویکتوریا میباشد که امیلی برونته آن را در سال ۱۸۴۷ با نام مستعار الیس بلمنتشر کرده است. این کتاب که تنها رمان به جامانده از امیلی برونته و یکی از عجیبترین و شورانگیزترین آثار ادبیات انگلیس است؛ در زمان خود به دلیل ساختار جدیدی که در آن بکار رفته بود و همچنین لحن شاعرانه راوی داستان مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و با گذشت زمان به یکی از محبوبترین رمانهای دنیا تبدیل شد.
امیلی برونته در ۳۰ ژوییه ۱۸۱۸ در شمال انگلستان به دنیا آمد. پدرش کشیشی ایرلندی بود. امیلی خواهر کوچکترشارلوت برونته (۱۸۱۶-۱۸۵۵) و خواهر بزرگتر آن برونته (۱۸۲۰-۱۸۴۹) بود که آنها نیز امروزه از بزرگترین نویسندگان کلاسیک جهان به حساب می آیند. امیلی برونته برخلاف شارلوت برونته (که چهار رمان نوشته) و آن برونته (که دو رمان نوشته) فقط همین رمان بلندی های بادگیر را نوشته است و ما انتشار همین یک رمان را هم شاید مدیون شارلوت برونته باشیم که نوشته امیلی را پسندید و با پیگیری خود آن را به چاپ رساند.
بعد از انتشار موفقیت آمیز جِین اِیر نوشته شارلوت برونته در تابستان ۱۸۴۷، بلندی های بادگیر در زمستان همان سال منتشر شد که بعدها کارشناسان و نقادان آن را یکی از بهترین رمان ها در تاریخ ادبیات انگلیسی به شمار آوردند. متون اصلی رمان بلندیهای بادگیر ابتدا در یک کتاب سه جلدی که توسط امیلی برونته و خواهرش آن برونته نوشته شده بود، چاپ شد که دو جلد ابتدایی مربوط به رمان “بلندیهای بادگیر” (نوشته امیلی برونته) بود و در جلد سوم رمان “اگنس گری” (نوشته آنه برونته) جای داشت.
در سال ۱۸۵۰ ویرایش دوم رمان، پس از اعمال اصلاحات نگارشی و املایی از سوی شارلوت برونته (خواهر امیلی و نویسنده رمان “جِین ایر”) به چاپ رسید. نکتهای که در رابطه با این ویرایش میتوان گفت این است که شارلوت برونته تنها به اصلاح نگارشی در این کتاب اکتفا نکرده و اصلاحاتی را هم در بخشی از داستان یا به عبارت بهتر در مورد یکی از شخصیتهای داستان به نام “جوزف” (در نسخه اصلی جوزف با لهجه بسیار غلیظ “یورک شایر”ی سخن میگوید که شارلوت این لهجه را در ویرایش دوم کمی متعادل کرده) انجام داده است.
در ابتدای قرن بیستم اکثر منتقدان ادبی بر این باور بودند که رمان “جِین ایر” نوشته شارلوت برونته، برترین رمان به یادگار مانده از خانواده برونته میباشد؛ اما با گذشت زمان، بلندیهای بادگیر نیز با استقبال خوانندگان روبرو شد و محبوبیت زیادی پیدا کرد. و میتوان گفت که در حال حاضر هر دو کتاب نزد خوانندگان بسیار محبوب هستند. همچنین تاکنون آثار هنری زیادی با اقتباس و یا الهامگیری از رمان بلندیهای بادگیر ساخته شدند که شامل فیلمهای سینمایی، مجموعههای تلویزیونی و رادیویی، تئاتر و آلبوم موسیقی میشوند که در سالهای مختلف تولید شدند و این روند تا به امروز ادامه یافته است.
هرچند که در دستهبندیهای ارائه شده این کتاب در میان آثار کلاسیک طبقهبندی میشود، لیکن نمیتوان این موضوع را نادیده گرفت که رمان بلندیهای بادگیر حاوی موضوعات و پس زمینههایی از قبیل خشونت فیزیکی و روحی و به چالش کشیدن برخی از عقاید دوره ویکتوریا از قبیل اعتقادات مذهبی، اخلاقیات، طبقات اجتماعی و تبعیض جنسیتی میباشد که باعث شده تا از سایر آثار همدورهاش متمایز گردد و گاهاً مورد انتقادات شدید قرار گیرد.
Wuthering Heights (تلفظ: وادِرینگ هایتس – به فارسی: بلندی های بادگیر) در این داستان نام عمارت خانوادگی “ارنشاو” است و به معنی خانه ای است که روی تپه و در معرض باد ساخته شده. واژه Wuthering ریشه اسکاتلندی دارد و به طوفانی که اطراف خانه اصلی داستان وجود دارد اشاره میکند و به صورت نمادین بیانگر فضای پر سروصدای داستان است.
امیلی برونته در ابتدای رمانش، وادرینگ هایتس (عنوان اصلی کتاب) را این طور تعریف میکند:
«وادرینگ هایتز نام عمارت محل سکونت آقای هیتثکلیف است. “وادرینگ” در لهجهی محلی این ناحیه در وصف جایی گفته میشود که به هنگام طوفان در معرض وزش بادهای شدید باشد. واقعاً که ساکنان این عمارت برفراز این تپهها اغلب اوقات دستخوش طوفانهای سخت و بادهای سرد و جانگزا هستند …»
برای نام این داستان در فارسی تا کنون معادلهایی چند عرضه گشته است: بلندیهای بادگیر، مرتفعات بادگیر، تپه های بادگیر، بلندی های بادخیز، تپه های بادخیز و … همه این معادلها از یک سو ترجمه تحت اللفظی داستان بوده و از سوی دیگر تا اندازه ای گویای محیط و جوی است که داستان در آن می گذرد. جایی در ایالت یورک شایر که پیوسته در معرض بادهای سخت و جانگزای شمال انگلیس بوده است. اما نکته مهم این است که “وادرینگ هایتس” یکی از دو عمارت محل وقوع قسمت اعظم ماجراهای داستان می باشد و در این معنا اسم خاص به شمار می آید و نمی توان آنرا به صورت تحت اللفظی به فارسی برگرداند.
نقطه شروع داستان سال ۱۸۰۱ میلادی است؛ هر چند با جلو رفتن داستان، زمان طی فلش بک هایی مدام به عقب بازمی گردد و خاطراتی از گذشته روایت می شوند که شیرازه اصلی داستان را تشکیل می دهند.
مکان وقوع حوادث داستان در ایالت یورکشایر کشور انگلستان قرار دارد. یورکشایر یک ایالت تاریخی در شمال انگلستان است که شامل بخشهای “یورکشایر شمالی”, “یورکشایر جنوبی”, “یورکشایر غربی” و “ریدینگ شرقی یورکشایر” می شود. عمده حوادث کتاب در این ایالت و در دو عمارت وادِرینگ هایتس و تراش کراس گرینج می گذرد. این دو مکان همانند قهرمان های داستان دارای شخصیت هستند که شکافی عمیق میان ساکنان هر دو ملک وجود دارد و تنها هنگامی این دو بنا به زیبایی و شکوه خود می رسند که میان وارثان انها عشقی عمیق و زیبا شکل می گیرد.
اعضای دو خانواده ارنشاو و لینتون شخصیت های اصلی داستان را تشکیل می دهند که در زیر شجره نامه آنها آورده شده است:
آقای “لاکوود”، یکی از ثروتمندان ساکن جنوب انگلستان، در جستجوی گوشه ای دنج و آرام به روستایی در “یورک شایر” (یک شهرستان تاریخی واقع در شمال انگلستان) می آید و در عمارت تراش کراس گرینج اتاقی را از آقای “هیثکلیف” (که مالک عمارت بوده و خود در عمارتی به نام وادرینگ هایتس زندگی می کرد) اجاره می کند. با پیش آمدن اتفاقاتی پای لاکوود به عمارت صاحبخانه خودش نیز باز شده و در این میان با آدم های عجیبی مواجه می شود. عجيب بودن روابط در آن عمارت ها، پیدا کردن یادداشت های عجیب و غریب از دوران کودکی زنی به نام کاترین و همچنین ديدن شبح زنی که خود را کاترین معرفی می کرد، باعث ميشود كه آقای لاکوود به راز آن عمارت ها علاقه مند شده و به جستوجوي سرنوشت ساکنانش برآيد.
او براي يافتن پاسخهايش، با “نلی دین”، زنِ خدمتكار وارد گفتوگو ميشود و می فهمد که عمارت های “وادرینگ هایتز” و “تراش کراس گرینج” (که اکنون هیثکلیف صاحب آنها بود) قبلا متعلق به دو خانواده “ارنشاو” و “لینتون” بوده اند و نلی دین، نقش راوي را برعهده ميگيرد تا سرگذشت شگفتانگيز و طولانی این دو خانواده، فرزندانشان و ارتباط آنها با هیثکلیف را بيان كند. داستان کتاب با روایت خاطره های نلی دین برای لاکوود پیش می رود.
هر چند راوی اصلی داستان نلی دینِ خدمتکار است؛ اما داستان در ابتدا توسط آقای لاکوود روایت میشود که به منظور فرار از شهر و جامعه شهری، یک اتاق در عمارت “تراش کراس گرینچ” اجاره کرده. وی در آغاز داستان بسیار از انتخاب خود خرسند به نظر میرسد و با روحیه شاد به استقبال شخصیتهای اصلی داستان میرود:
«سال ۱۸۰۱ است، تازه از دیدن صاحب خانه ام بازگشته ام؛ همسایه گوشه گیری که با او مشکل خواهم داشت. البته اینجا منطقه قشنگی است… بهشت آدم های گوشه گیر است. و من و آقای هیتکلیف هم الحق زوج مناسبی هستیم برای تقسیم کردن این خلوت بین خودمان …»
چهار فصل ابتدایی کتاب توسط آقای لاک وود روایت میشود و در طی این فصول، با شناختی که راوی نسبت به شخصیتهای داستان پیدا میکند، رفته رفته احساس شاد اولیه خود را از دست میدهد و از محیط بیزار میگردد.
با کنار رفتن آقای لاکوود، بخش اصلی داستان توسط راوی اصلی یعنی نلی دین روایت میشود. نلی (یا به نام دیگر “الن”) دختر خدمتکار خانواده اِرنشاو است که خودش نیز به همین عنوان خدمت به سه نسل متفاوت از خانواده ارنشا و دو نسل از خانواده لینتون را تجربه کرده. در واقع میتوان گفت که نلی در تمامی ماجراهایی که در ادامه نقل میشود به شخصه حضور داشته و حتی در بسیاری از آنها نقش تعیین کننده و تأثیرگذاری را ایفا کرده است.
داستان اصلی کتاب، همانطور که از نام دوم آن (عشق هرگز نمی میرد) نیز میتوان دریافت، داستان عشق و دلدادگی اعضاء و خدمتکاران دو خانواده “ارنشاو” و “لینتون”، و همچنین کینه و عناد میان آنها است. هیتکلیف کولیزاده که عاشقانه و دیوانه وار دختر اربابش، “کاترین ارنشاو” را دوست دارد، موفق به ازدواج با وی نمیشود و کاترین نیز با شخص دیگری به نام “ادگار لینتون” ازدواج میکند. هیثکلیف پس ازِ چندین سال دوری از خانه و عشق دست نیافتنیاش، بازمیگردد و این بار در هیبت انسانی انتقامجو، دست به انتقام جویی از همهی اطرافیانش، از معشوقهاش گرفته تا سگی بیآزار میزند! که شارلوت برونته اینگونه توصیفش میکند:
«موجودی که شیطان او را به حرکت در میآورد!»
عشق نا فرجام هیثکلیف به کارترین و در پی آن رشد حس انتقام جویی نسبت به خانواده ارنشاو در هیثکلیف، اصلیترین منشأ حوادث داستان است و نلی (الن) دین به عنوان کسی که از هنگام خردسالی تا به حال در این دو خانواده خدمتکار بوده، وقایع را با جزئیات و حساسیت هرچه تمامتر برای آقای لاکوود نقل میکند.
در بیشتر صفحه های این رمان، شخصیتی به نام هیثکلیف تماماً در حال انتقام است. اما روشن است که این نمی تواند مضمون اصلی باشد و باید به دنبال انگیزه اصلی هیثکلیف و آن دلیل اصلی گشت که باعث این همه نفرت و رنج و عذاب می شود. خواننده در تمام رمان شاهد رفتار خشن، بی مهابا و ستمگرانه هیثکلیف است، نسبت به هر کسی که در اطرافش قرار می گیرد. او هیچ کس را دوست ندارد، برای هیچ کس احترامی قائل نیست و دائماً همه را رنج می دهد، اما چرا؟
باز می گردیم به گذشته هیثکلیف؛ او پسر بچه ای بی پناه و بی کس و کار بوده که ارباب ملکی در منطقه ای خوش آب و هوا در انگلستان او را به خانه می آورد. اما هیتکلیف از همان کودکی با رفتار خشن و تحقیرآمیز آقازاده ها مواجه بوده و همین نفرت و کینه را در دلش جای می دهد. اما باز هم خواننده نمی تواند این موضوعات را به عنوان دلایلی قانع کننده برای این همه نفرت و رفتار خشونت بار بپذیرد؛ جز یک عامل مهم که آن هم “عشق” است. و همین عشق، فضایی خیالی و جادویی آفریده است. هیتکلیف دیوانه وار عاشق کاترین است و همه چیز را در وجود او می بیند. هر چند کاترین در مواقعی با او نامهربان است و عاقبت هم همسر او نمی شود؛ اما عشق سوزان کاترین و نرسیدن به او باعث جنون هیتکلیف و قربانی کردن تمام افراد خانواده می شود و تملک دو عمارت هم خوی خشن او را آرام نمی کند.
امیلی برونته در این رمان قدرت عشق را نشان می دهد، اما این بار جنبه مخرب و منفی آنرا. این چکیده اصلی رمان است. شوریدگی و شیدایی مجنون وار هیثکلیف و کاترین در صحنه ای از رمان که کاترین بیمار است و هیثکلیف به بالینش می آید، داستان را از حالت رئال خارج کرده و به صورت افسانه در می آورد. در حقیقت همین نگاه برونته به مقوله عشق که موهبتی فرح بخش و شوری سرزنده کننده و در عین حال بی رحم و سوزان و نابود کننده است، باعث جاودانگی و موفقیت اثرش شده است. داستان که به پایان می رسد خواننده متوجه ابتدای رمان هم می شود؛ وقتی که کاملا پی به ماهیت شخصیت هیثکلیف و میزان عشق برد، می فهمد چرا زمانی که لاکوود روح کاترین را دیده بود، هیتکلیف آنطور با سوز و اشک و آه از کاترین خواسته بود که دوباره به دیدنش بیاید:
«[هیتکلیف] رفت روی تخت… و در همان حال زد زیر گریه سوزناکی که بند نمی آمد. هق هق کنان گفت: “بیا اینجا! کاتی! بیا اوه بیا…یکبار دیگر…عزیز دلم! این بار صدایم را بشنو! کاترین! همین دفعه”…»
و این است قدرت عظیم عشق و تبعات غیرقابل باور آن که به زیبایی تمام در این رمان ترسیم شده است؛ عشقی قدرتمندتر از مرگ، و شور و سودایی خارق العاده، بی همتا و مرموز که گذشت زمان از جاذبه اش نمی کاهد. امیلی برونته داستان عشق و انتقام را همراه با شخصيتهايی که آميزه لطافت و خشونت، مهر و کين و اميد و بيم اند روایت می کند. در مکانی که آن هم آميزهای است از گرما و سرما، روشنايی و تاريکی، تابستان طراوت بخش و زمستان اندوه بار.
امیلی برونته نویسنده رئالیستی است که “بلندی های بادگیر” را به زبان ساده روزگار خود (دوره ویکتوریا) نوشته است؛ اما رگه های رمانتیسم و سنت داستان نویسی گوتیک و فضاهای خیالی و حتی جادویی در کارش نمایان است. به طوری که بعضی از نقادان، این اثر را گوتیک هم خوانده اند.
رومانتیسیسم، جنبشی ادبی در سال های ۱۸۳۲ تا ۱۷۹۸ در انگلیس، تمامی هنرهای قرن نوزدهم را تحت تاثیر قرار داد. از بلندی های بادگیر اغلب به عنوان نمونه ای از داستان رمانتیک یاد می شود. گفته می شود این رمان می تواند به نوعی از داستان زندگی خود برونته و شخصیت و باور هایش شکل گرفته باشد. در این رمان، برونته جهانی را ترسیم می کند که در آن آدم ها زود ازدواج کرده و به همین ترتیب زود از دنیا می روند، که در دوره ی زندگی او به همین صورت بود. ازدواج زودهنگام و مرگ در جوانی هر دو به عنوان نشانه هایی از رمانتیک در نظر گرفته می شوند، چرا که اکثر هنرمندان آن دوره در جوانی فوت کردند.
آنچه برونته در این رمان توصیف می کند، دانسته های شخصی خودش است. بخش هایی از رمان گاهی همان زندگی و تجربیات خود نویسنده اند که در طول رمان اتفاق می افتند؛ به این معنی که نوع زندگی و رشد او اثر بسیار زیادی روی نوشتنش داشته است.
ارزش هایی که برونته از پدرش یاد گرفته است، باعث انس گرفتنش با طبیعت گشته است. ستایش زیبایی های طبیعت را می توان در کاراکتر “کاترین” در بلندی های بادگیر مشاهده کرد. نویسنده نیز انگار تمایل دارد در اوقات فراغتش به گشت و گذار در دشت های “یورک” بپردازد. به همین صورت بازی هایی که امیلی با برادر و خواهرانش می کرد، تخیل او را به سطحی رسانده که بتواند جهان این رمان را به گونه ای خلق کند که در انواع ادبیاتی مختلفی قرار گیرد. بلندی های بادگیر متعلق به دوره ویکتوریا است، گرچه شامل المان های اصلی رمانتیک نیز می شود، به این خاطر که برونته متعلق به ماهیت رمانتیک بود. رمان، داستان عشق رمانتیکی، شور و علاقه شدید را به تصویر می کشد و روی طبیعت و فرد تاکید دارد، همه ی اینها در قالب تخیل و واقعیت ارائه می شود.
جنبه های مختلفی از این رمان آن را از کارهای دیگر هم دوره های امیلی متمایز می سازد. نویسنده روش های ادبی پذیرفته شده را کنار گذاشته و به سادگی می توان فهمید که او خودش را از دید هنرمندی دارای توانایی و ذوق منحصر به فرد در خلق آثار هنری معرفی می کند. شاهد گمنامی و کامل نبودن هستیم. داستان با رسیدن لاکوود به بلندی های بادگیر آغاز می شود، او هم در اولین معمایی که خواننده درگیر آن می شود سهیم می شود. او می خواهد بفهمد که کاترین ارنشاو، کاترین لینتون، و کاترین هیثکلیف چه کسانی هستند.
گاهی کل جهانِ رمان مثل یک رویا به نظر می رسد، رویاهایی که باعث پییچیدگی در فهم و درک رمان می شوند؛ چراکه هیچ وقت مشخص نیست آنچه رخ می دهد رویایی صرف بوده یا در واقعیت اتفاق می افتد. رویایی که لاکوود در اولین شب اقامتش در خانه ی ارنشاو می بیند نیز تکنیکی است که برونته برای غافلگیری خواننده به کار می گیرد؛ چرا که انتظار نمی رود فردی مدنی همچون لاکوود با روح کاترین چنین عکس العملی خشونت آمیز و تند را از خود نشان دهد.
«وحشت این کابوس تمام وجودم را گرفت. خواستم دستم را عقب بکشم، اما آن دست چسبیده بود به دستم و ول نمی کرد و صدای محزونی با ناله گفت: بگذار بیایم تو… پرسیدم که هستی؟ گفت: “کاترین لینتون” … مچ دستش را کشیدم به شیشه شکسته و آنقدر کشیدم عقب و جلو که خون راه افتاد و رخت خوابم از خون خیس شد …»
این نمونه ای است که برونته به کار برده و برای خواننده اعتماد به حسهایی که در اولین برخورد با شخصیت ها پیدا می کند مشکل می شود.
بلندی های بادگیر با دو راوی اصلی روایت می شود، داستان با روایت لاکوود آغاز شده و پایان می یابد. لاکوود در بیرون ماجرا قرار دارد، وضعیت را آنگونه که می بیند معرفی کرده و تمام رمان را نقل می کند، اما او در بلندی های بادگیر تنها یک مهمان بوده و داستان را نلی دین برایش تعریف کرده است. البته برخی از بخش های داستان نلی، خود از شخصیت های دیگری گرفته شده است، که گاهی روایت در روایت، یا به عبارتی ساختار جعبه ی چینی به خود می گیرد. از هر دو نوع نگاه استفاده شده در بلندی های بادگیر، آن چیزی که خدمتکار خانه، نلی ارائه می دهد قابل اعتماد تر است. موقعیتش به عنوان پیشخدمت باعث شده هم به وقایع و هم احساسات موجود در داستان دسترسی آسانی داشته باشد.
صدای نلی و لاکوود همیشه در گوشهایمان می پیچد، یکی یا هردوی آنان همیشه در صحنه ها حاضر اند یا محرم راز آنانی هستند که در صحنه حضور دارند. از طریق لاکوود در آغاز داستان با هثکلیف روبه رو می شویم و در پایان از دید اوست که به قبر هثکلیف می نگریم.
لاکوود بی طرف و قابل اعتماد است؛ اما زیاد از حس خودمانی بودنی که برای روایتی زنده و مهیج لازم است برخوردار نیست. از طرفی نلی، دارای حسی بسیار صمیمی و خونگرم است و اغلب در حوادث و وقایع مشارکت و حضور فعال دارد. در کنار همدیگر، هر دو راوی به خواننده این اجازه را می دهند که خودشان از هر دو منبع برای دستیابی به دقیق ترین اطلاعات استفاده کنند. این روایت به خواننده این امکان را می دهد که کمی بیشتر با جامعه دوره ویکتوریایی آشنا شود که نلی معرفی می کند، با این حال گفته می شود که جامعه ی درون این رمان، شبیه یک پنجره است، به خواننده اجازه می دهد به اطراف بنگرد؛ اما از درون پنجره، و خود پنجره نادیده گرفته می شود.
هنگام معرفی هیثکلیف ویژگی های یک قهرمان بایرونی را به او اختصاص داده که این گونه شخصیت ها در رمان های رمانتیک معمول و مرسوم است. قهرمان بایرونی، که نام گذاری آن به این خاطر است که اولین بار در نوشته ی “کورد بایرون” در قرن نوزده ظاهر شد، اساسا به عنوان مردی جوان، خام و غرق در گناه تجسم می شود، که سرگردان به دنبال راهی برای فرار از جامعه و خاطرات و افکار خویش است. او یتیمی است با اصلیتی نا مشخص، فاقد خانواده و یاغی نسبت به جامعه. او در تکاپوی به دست آوردن کاترین است که دیگر الان ازدواج کرده است، برمی گردد و وقتی به مقصود نمی رسد، با ایزابل لینتون خواهر ادگار ازدواج می کند، با این هدف که او را عذاب داده و از این طریق از ادگار به خاطر ازدواجش با کاترین انتقام بگیرد. وقتی هیندلی از دنیا می رود، هیثکلیف از هیرتون، پسرش سرپرستی می کند، با این هدف که با همان خشونتی با او رفتار کند که هیندلی قبلا با او کرده بود، بدین صورت او می توانست انتقامش را از هیندلی بگیرد. برای بیشتر عذاب دادن ادگار، کتی را دزدیده و او را به ازدواج با پسرش، لینتون مجبور می کند، و با این کار مالکیت عمارت تراش کراس گرینج را بدست آورده و می تواند هرطور بخواهد با کتی رفتار کند. وقتی ایزابل (زن هیثکلیف و خواهر ادگار) می خواهد از نلی راجع به شیطان صفتی شوهرش (هیثکلیف) سئوال کند، اینچنین می گوید:
“آیا آقای هیثکلیف انسان است؟ دیوانه است؟ اگر نیست، شیطان است؟ من دلایلم برای مطرح کردن این سوال را نخواهم گفت؛ اما از شما التماس می کنم اگر ممکن است برایم توضیح دهید من با چه چیزی ازدواج کرده ام؟ …”
آنچه هیثکلیف را به سوی اعمال خشونت آمیز و شیطانی سوق می دهد نیز فاکتوری است که اساس و نهاد رمانتیسیزم را در این رمان ایجاد می کند. علاقه و احساس کاترین و هیثکلیف به همدیگر به نظر محور و مرکز بلندی های بادگیر است، به این خاطر که قوی تر و ماندگار تر از هر احساس دیگری است که در رمان نشان داده شده باشد. عشق آن ها بر اساس این حس و ادراک مشترک است که آنها یکی هستند. کاترین عهد و پیمانش را با هیثکلیف این گونه عنوان می کند که او تنها کسی است که برایش اهمیت قائل است:
“اگر دیگران همه از بین رفتند و تنها او ماند، من باید به بودنم ادامه دهم; و اگر همه بمانند و او نباشد، جهان به بیگانه ای بزرگ تبدیل می شود.”
بعد از مرگ کاترین، هیثکلیف قبر او را نبش کرده که بتواند کنار او، در تابوتش دراز کشیده و در مرگ با او باشد، این لحظه اغلب به عنوان احساسی ترین صحنه ی رمان شناخته شده است. خواست هیثکلیف برای با کاترین بودن در زندگی بعدی یکی از نمونه های تعلقاتی است که شخصیت به سوی موقعیتی سوق می دهد که تنها راه فرار را در مرگ می توان دید. دو روحِ وحشي، عصيانزده، ناآرام كه آرامش را فقط در كنارِ هم تجربه ميكنند، عشقي كه از بدوِ شكلگيرياش نياز به زمينهسازيهاي لازم ندارد، نه در قالبِ عشق در يك نگاه تعريف ميشود و نه با همنشينيِ زياد بوجود ميآيد. هيثكليف و كاترين از يك عنصرند و در عینِ حال کاراکترهايي گوتيكوار.
این علاقه ی شدید منبع همه ی تضادهایی است که ساختار پلات رمان را می سازد. در بلندی های بادگیر، علاوه بر تضاد بین شخصیت ها، تضادهایی بین طبیعت وحشی و شعور و استدلال آرام نیز وجود دارد. برونته دائما “طبیعت” و “جامعه” را بر ضد همدیگر استفاده می کند. عمارت وادرینگ هایتس، نمادی است از طبیعت و خانواده ی ارنشاو که در آن زندگی می کند و به ویژه با کاترین و هیثکلیف، سمبلی است از حیات وحشی درون آن. این کاراکتر ها با احساساتشان هدایت می شوند، نه با بازخورد و ایده و افکار تربیتی شان. از سویی دیگر، عمارت تراش کراس گرینج نماینده جامعه بوده و خانواده لینتونِ ساکن در آن؛ فرهنگ، رشد و بهبود، پیمان و تربیت درون آن را به نمایش می گذارد.
خانواده ی وحشی عمارت “بلندی های بادگیر” در مقابل” تراش کراس گرینج” آرام قرار می گیرد. تضادِ ثابت بین طبیعت و جامعه متمدن (مدنیت)، ارتباطات بین کاراکتر ها را تغییر می دهد و خود کاراکترها هنگامی که برای جستجوی حقایق عمیقتر به درون خو سفر می کنند، محدودیت هایشان و تقابل بین انگیزش های طبیعت با موانع انسانی را پیدا می کنند. همه ی این المان های رمانتیک تا حدی در روایت جعبه چینی بسته می ماند که ترتیب داستان را تعیین می کند؛ اما دروازه ای از تفسیر را نیز به جا گذاشته و کلیدی از تخیل و تصورات نامحدود خواننده را به آن اختصاص می دهد.
بلندی های بادگیر مثل هر اثر رمانتیک دیگری توجه و تاکید بسیاری روی خود طبیعت دارد؛ نه تنها روی تضادش با جهان های متمدن دیگر. خواننده نمی تواند از ستایش عمیق طبیعت بی توجه رد شود؛ با اینکه داستان را بیشتر نلی روایت می کند که به نظر نمی رسد بتواند علاقه و حس کاترین و هیثکلیف را نسبت به طبیعت درک کند، بنابراین نمی تواند این احساس را آنگونه که هست توصیف کند. اما برونته که طبیعت برایش بسیار مهم است، راهی را برای اشاره به آن در رمان پیدا می کند. او طبیعت را نه تنها در جنبه های آرام آن بلکه در حالات وحشی گری، طوفانی، نیز نشان می دهد، معمولا با مفاهیمی از ارتباطش با کاراکترها و رخدادهای ویژه. استعاره های گرفته شده از طبیعت بخش عمده ای از زبان توصیفی کتاب را شامل می شوند. برای نمونه وقتی کاترین، هیثکلیف را به عنوان “صحرایی بایر و خشک از سنگ مرمر” وصف می کند.
“یورک شایر”، دورنمای آن، فولکلور و مردمش، همگی با توجه به رنگ های محلی نشان داده می شوند. برونته طبیعت را نیرویی زنده می پندارد که کاراکتر ها را هدایت کرده، احساساتشان را تا آن سوی وجود گسترش می دهد، در این خلال همین طبیعت همزمان با جهان متمدن حضور داشته، و بر محدودیت های جسم، جامعه و حتی مرگ فائق می آید.
روح کاترین چندین بار در رمان ظاهر می شود، هر بار حالت رازآلود و نامشخص مشابهی را ایجاد می کند. المان های فراطبیعی، احساسات و خشونت، دشت هایی که باد می وزد، طبیعت وحشی، رویا و دیوانگی، همه این ها در خدمت زمینه ی گوتیک موجود در رمان می باشند که به منظور بنیاد تنش و بحران استفاده شده اند.
رمان “بلنديهاي بادگير” با وجود سادگي و روايت خطياش كه خواندن آن را سهل و روان ميكند؛ داراي وجوهي نمادين و لايههاي معنايي متعدد است و بنمايه عاشقانه اثر، خوانندگان را به دنبال خود ميكشاند.
وقتی بانویی انزواطلب در ۲۹ سالگی شاهکاری نظیر بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد) می نویسد که این سان بدیع و منحصر به فرد از کار در می آید برای ما بی اختیار این پرسش مطرح می شود که نویسنده چه نوع آدمی بوده و برای نگارش چنین اثری از چه تجربه هایی غریب و نامالوف الهام گرفته است؟ ولی آنگاه که به سرگذشت امیلی برونته می نگریم در می یابیم که زندگی کوتاه مدت او با هیچ گونه سانحه و حادثه ی تکان دهنده و غیرعادی قرین نبوده است. تقریبا سراسر زندگی وی در کشیش خانه بخش “هاورث” سپری شده، جایی که بر گورستان مجاور کلیسا مشرف بوده و در پیرامون آن تا چشم کار می کرده خلنگ زارهای ایالت” یورک شایر” گسترده بوده است. جواب این پرسش را باید در محیط زندگی نویسنده و پیوند او با طبیعت اطرافش تفحص کرد.
امیلی برونته به همراه دو خواهرش، در ناحیهای غمزده و وحشی زیسته اند، زیرا مسئولیتهای کلیسایی پدر آنها را مجبور به اقامت در این ناحیه میکرد. یگانه برادرش به دوردست رفته و آنجا به یک زندگی بیهویت تن در داده بود. بنابراین، امیلی با زندگی آشنایی چندانی نداشت و تنها وجه دردآور و مصیبتبار آن را دریافت. حس عمیق پیوند با طبیعت، که در چشم او همان زمین بایر بود، به او اخلاقی قهرمانی آموخت و به وی امکان داد تا زندگی خود را بپذیرد و از آن لذت ببرد؛ بیآنکه شادیهای دیگری به جز آنچه از ذهن خویش بیرون میکشید، او را دلگرم کند. پس این رمان اثر زن جوانی است که صرفاً از وجود خویش الهام میگرفت. رمان بر زمینهای شاعرانه استوار است که در آن سادهدلیها و درونبینی روانشناختی فوقالعادهای به توالی دیده میشود. به این دلیل، بجاست آن را بیشتر شعر بدانیم تا رمان.
خواهران برونته (امیلی، شارلوت و آن) با مهر و عطوفتی عمیق به یکدیگر وابسته و مانوس بوده اند و در عین حال هر کدام به خلوت آن دو احترام می گذارده است. از بین این سه خواهر، امیلی انزوا اختیار کرده بود. با همه این احوال، با آنکه روزهای زندگی امیلی برونته در گوشه گیری و فارغ از دنیای خارج سپری می شد، از نظر روحی و قدرت تصور بسیار عمیق و سرشار بود.
بلندیهای بادگیر اولین بار در سال ۱۸۴۷، یک سال قبل از مرگ نابهنگام نویسندهاش منتشر شد. منتقدان واکنشهای متفاوتی نسبت به آن نشان دادند. گروهی تحتتاثیر زیبایی اثر و موضوع داستان قرار گرفتهاند و قصهپردازی ظریف و مرموز نویسنده از فضای خلنگزار را ستودند اما بعضیها از موضوع داستان و شیوه روایت آن خوششان نیامد و از این که امیلی برونته درباره شخصیتهای کتابش اظهار نظر نمیکرد، دلخور شدند. با این حال، چرا بلندیهای بادگیر بعد از ۱۵۰ سال هنوز پرطرفدار است؟ برونته شخصیتهای داستانش را نقد نمیکند و قضاوت درباره خوبی و بدی آنها را بر عهده خواننده میگذارد. این خصوصیت باعث شده هر نسل از خوانندگان نظر متفاوتی نسبت به اثر داشته باشد. بدون شک موضوع داستان نیز جذاب و گیرا است. نویسنده رابطه پور شور و ویرانگر دو خانواده را به خوبی تعریف میکند و به منظره بکر خلنگزار مانند یکی از شخصیتهای داستان جان میبخشد.
با انتخاب عاشقانه ترین جمله عاشقانه تاریخ از رمان “بلندیهای بادگیر” امیلی برونته، این کتاب بار دیگر به عنوانعاشقانهترین کتاب ادبیات انگلیسی انتخاب شد. به نقل از ونکوور سان، یک نظرسنجی در برایتون انگلیس نشان داد از نظر دوستداران ادبیات، یک جمله از رمان بلندیهای بادگیر اثر امیلی برونته، رمانتیکترین جمله در تاریخ ادبیات انگلیسی است. در این نظرسنجی که ۲۰۰۰ نفر در آن شرکت داشتند، ۲۰ درصد از شرکتکنندگان جمله «روح از هر چه ساخته شده باشد، جنسِ روح او و من از یک جنس است» را به عنوان عاشقانهترین جمله ادبی انتخاب کردند و به این ترتیب کتاب “بلندیهای بادگیر” را به عنوان عاشقانهترین کتاب ادبیات انگلیسی برگزیدند. این جمله را کاترین ارنشاو خطاب به هیثکلیف به زبان میآورد.
مبلغ واقعی 75,517 تومان 5% تخفیف مبلغ قابل پرداخت 71,741 تومان
اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.
ایجاد وب سایت یا